http://prim.ParsiBlog.com
| ||
رنگ های تو خون و زندگی اند *************************** به مناسبت سرنگونی هواپیمای مسافربری ایران به دست سربازان جامعه ی باز دریا! دریا! صبور و سرد چرایی ************************* شب، صدای سوت پاسبون [ پنج شنبه 92/6/21 ] [ 4:42 عصر ] [ فاضل تقی پور ]
[ نظرات () ]
هرگز نرسیدهام من سوخته جان، ************************ تاکی به تمنای وصال تو یگانه جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه رفتم به در صومعه? عابد و زاهد یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه روزی که برفتند حریفان پی هر کار او خانه همی جوید و من صاحب خانه هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید دیوانه منم من که روم خانه به خانه عاقل به قوانین خرد راه تو پوید بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه بیچاره بهائی که دلش زار غم توست یعنی که گنه را به از این نیست بهانه ***************************** یکی دیوانهای را گفت: بشمار ********************** [ پنج شنبه 92/6/21 ] [ 4:37 عصر ] [ فاضل تقی پور ]
[ نظرات () ]
هلا ، روز و شب فانی چشم تو به مهمان شراب عطش می دهد بنا را بر اصل خماری نهاد پر از مثنوی های رندانه است تویی قطب روحانی جان من دلم نیمه شب ها قدم می زند شفا می دهد آشکارا به دل هلا توشه راه دریا دلان مرا جذب آیین آیینه کرد از این پس مرید نگاه توام ************************* آن چه از هجران تو بر جان ناشادم رسید گوشهگیری کردم از آوازهای رنگرنگ قصه شیرین عشقم رفت از خاطر ولی مثل شمعی محتضر آماج تاریکی شدم شب خرابم کرد اما چشمهای روشنت سرخوشم با این همه زیرا که میراث جنون هیچ کس داد من از فریاد جانفرسا نداد *************************** بدون اطلاع قبلی ************************** در جایگاه تنگ فراموشی *********************** شاعری وارد دانشکده شد ************************
[ پنج شنبه 92/6/21 ] [ 4:31 عصر ] [ فاضل تقی پور ]
[ نظرات () ]
مرد جذامی حاشیه ی شهر زل زده بود به زیباترین دختر شهر **************************
می بویم گیسوانت را تا فرشته ها حسودی کنند. شانه می زنم موهایت را تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا. شعر می گویم برای تو تا کلمات کیف کنند مست شوند بمیرند. ******************
همه ی فلسفه های پیچیده ی زیستن و معنا از سکه افتادند، دیروز وقتی در حاشیه ی بعد از ظهر خسته ی یک شنبه با انبوهی از تارهای طراوت و سادگی و عشق دکمه ی پیراهنم را گره می زدی. ***********************
در این هستی غم انگیز وقتی حتی روشن کردن یک چراغ ساده ی «دوستت دارم» کام زندگی را تلخ می کند وقتی شنیدن دقیقه ای صدایِ بهشتی ات زندگی را تا مرزهای دوزخ می لغزاند دیگر – نازنین من- چه جای اندوه چه جای اگر... چه جای کاش... - این حرف آخر نیست - به ارتفاع ابدیت دوستت می دارم حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه از لذت گفتنش امتناع کنم. *********************
خرمن گیسویت را نمی خواهم و کمان ابرویت را یا نرگس چشم یا غنچه ی دهان یا قامت سرو یا لب لعل و ماه صورتت را نمی خواهم آه، اگر چیزی هست برای رام کردن این اسبِ وحشیِ روح صدایت صدایت صدایت تنها صدایت از پشت تلفن راه دور. **********************
دست خودشان نیست وقتی از فرط معصومیت با تابشی از جنس عشق روح های ولگرد بعد از ظهر را بر نیمکتی سنگی کشتار می کنند چشم هایت. ******************
دلم تنگ می شود، گاهی برای حرف های معمولی برای حرف های ساده برای «چه هوای خوبی!» / «دیشب چه خوردی؟» برای «راستی! ماندانا عروسی کرد.» / « شادی پسر زائید.» و چه قدر خسته ام از«چرا؟» از «چه گونه!» خسته ام از سؤال های سخت، پاسخ های پیچیده از کلمات سنگین فکرهای عمیق پیچ های تند نشانه های با معنا، بی معنا دلم تنگ می شود، گاهی برای یک «دوستت دارم» ساده دو «فنجان قهوه ی داغ» سه «روز» تعطیلی در زمستان چهار «خنده ی » بلند و پنج «انگشت» دوست داشتنی. *******************
باز دیروز شهرِ دوازده ملیون و هفتصد و نود شش هزار و پانصد و چهل و سه نفری تهران خالی بود؛ بس که در سفری. ****************
حرف که می زنی من از هراس طوفان زل می زنم به میز به زیر سیگاری به خودکاری تا باد مرا نبرد به آسمان. لبخند که می زنی من - عین هالوها- زل می زنم به دست هات به ساعت مچی طلایی ات به آستین پیراهنت تا فرو نروم در زمین. دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرو رفته ای در کلمه ای انگار در عین در شین در قاف در نقطه ها [ پنج شنبه 92/6/21 ] [ 4:24 عصر ] [ فاضل تقی پور ]
[ نظرات () ]
می رود ارابه ی فرسوده ای - لنگان - ************************************** به زمین و زمان بدهکاریم
به رضا قهوهچى که ریزد چاى به على ساربان که معروف است شاخى از شاخهاى دیو سفید مثل فرخ لقا که دارد خال نیست ما را ستارهاى، اى دوست مبلغى هم به بانک کارگران این دوتا دیگ را و قالى را دو عدد برگ خشک و خالى هم هم به تبریز و مشهد و اهواز به مجلات هفتگى، چندین قلک بچهها به یغما رفت مبلغى هم کرایه خانه به این ************************** کمک کنین هلش بدیم ، چرخ ستاره پنجره تو شهرمون آخ بمیرم ، چشم ستاره کور شده کنار تنگ ماهیا ، گربه رو نازش می کنن *************************************** مرگ از پنجره ی بسته به من می نگرد
*********************************** فریاد نمی زنم نزدیک تر می آیم تا صدایم را بشنوی [ پنج شنبه 92/6/21 ] [ 4:9 عصر ] [ فاضل تقی پور ]
[ نظرات () ]
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل نیم ساعت پیش ، زندگی بار گرانی ست پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها پشت دو برف در زد کسی انگار که مهمان داریم [ پنج شنبه 92/6/7 ] [ 6:27 عصر ] [ فاضل تقی پور ]
[ نظرات () ]
مادر نگاه خسته و تاریکت مادر تمام زندگیش جوانى سر از رأى مادر بتافت داد معشوقه به عاشق پیغام تاج از فرق فلک برداشتن
اگر افلاطن و سقراط بوده اند بزرگ [ پنج شنبه 92/6/7 ] [ 6:23 عصر ] [ فاضل تقی پور ]
[ نظرات () ]
خانه ی دوست کجاست؟ ای دوست مـرا بــه حال ِ خـود بـاز گذار دوست مشمار آن که در نعمت زند باغی که در آن آب هوا روشن نیست نی قصهی آن شمع چگل بتوان گفت
عمری ز پی مراد ضایع دارم چشمی دارم همه پر از صورت دوست تا نگذری از جمع به فردی نرسی ای دوست قبولم کن وجانم بستان آن به که در این زمانه کم گیری دوست [ پنج شنبه 92/6/7 ] [ 6:12 عصر ] [ فاضل تقی پور ]
[ نظرات () ]
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست عجب صبری خدا دارد ! گفتی که تو را شوم مدار اندیشه گر بخون دل میسر آب ونانی شد مرا باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش [ پنج شنبه 92/6/7 ] [ 6:3 عصر ] [ فاضل تقی پور ]
[ نظرات () ]
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید ز بازار محبت غم خریدم من حاصل عمر خود ندارم جز غم
اندر دل بی وفا غــم و ماتم باد
چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی ،نه غمگساری در همــه عالم وفاداری کجاســت ای آنکه پس از ما به جهان غم داری اگر که گل رود از باغ باغبانان چه کند ؟ تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
این قافله عمر عجب می گذرد بر خیر و مخور غم جهان گذران [ پنج شنبه 92/6/7 ] [ 5:59 عصر ] [ فاضل تقی پور ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |