http://prim.ParsiBlog.com
| ||
مثل نامه ای ولی
توی هیچ پاکتی جا نمی شوی ** جعبه جواهری قفل نیستی ولی وا نمی شوی ** مثل میوه خواستم بچینمت میوه نیستی ستاره ای از درخت آسمان جدا نمی شوی ** من تلاش می کنم بگیرمت طعمه می شوم ولی تو نهنگ می شوی مثل کرم کوچکی مرا تند و تیز می خوری تور می شوم ماهی زرنگ حوض می شوی لیز می خوری *** آفتاب را نمی شود توی کیسه ای جمع کرد و برد * ابر را نمی شود مثل کهنه ای توی مشت خود فشرد آفتاب توی آسمان آفتاب می شود ابرهم بدون آسمان فقط چند قطره آب می شود *** پس تو ابر باش و آفتاب قول می دهم که آسمان شوم یک کمی ستاره روی صورتم بپاش سعی می کنم شبیه کهکشان شوم *** شکل نوری و شبیه باد توی هیچ چیز جا نمی شوی تو کنار من کنار او ولی تو تویی و هیچ وقت ما نمی شوی عرفان نظرآهاری __________________
کسی آمد که حرف عشق رو با ما زد دل ترسوی ما هم دل به دریا زد به یک دریای طوفانی دل ما رفته مهمانی چه دوره ساحلش... او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی از کنار او گذشت * روی هیچ چیز و هیچ جا از دعای او اثر نبود هیچ کس از مسیر رفت و آمد دعای او با خبر نبود * با خودش فکر کرد پس دعای من کجاست؟ او چرا نمی رسد؟ شاید این دعا راه را اشتباه رفته است! پس بلند شد رفت تا به آن دعا راه را نشان دهد رفت تا که پیش از آمدن برای او دست دوستی تکان دهد رفت پس چراغ چار راه آسمان سبز شد رفت و با صدای رفتنش کوچه های خاکی زمین جاده های کهکشان سبز شد * او از این طرف، دعا از آن طرف در میان راه باهم آن دو رو به رو شدند دست توی دست هم گذاشتند از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند وای که چقدر حرف داشتند * برفها کم کم آب می شود شب ذره ذره آفتاب می شود و دعای هر کسی رفته رفته توی راه مستجاب می شود عرفان نظرآهاری از خدا یک کمی وقت خواست
وای ای داد بیداد دیدی آخر خدا مهلتش داد * آمد و توی قلبت قدم زد هر کجا پا گذاشت تکه ای از جهنم رقم زد * او قسم خورد و گفت آبروی تو را می برد توی بازار دنیا مفت قلب تو را می خرد * آمد دور روح تو پیچید بعد با قیچی تیز نامریی اش پیش از آنکه بفهمی بالهای تو را چید * آمد و با خودش کیسه ای سنگ داشت توی یک چشم بر هم زدن جای قلبت قلوه سنگی گذاشت قلوه سنگی به اسم غرور بعد از آن ریخت پرهای نور وشدی کم کم از آسمان دور دور * برد شیطان دلت را کجا، کو؟ قلب تو آن کلید خدا ، کو؟ * ای عزیز خداوند پیش از آنکه درآسمان را ببندند پیش از آنکه بمانی توی این راههای به این دور و دیری کاش برخیزی و با دلیری قلب خود را از او پس بگیری. عرفان نظرآهاری و چه ساده ای و من ، چه سخت
تو پرنده ای و من ، درخت. آسمان همیشه مال توست ابر، زیر بال توست من ، ولی همیشه گیر کرده ام. تو به موقع می رسی و من، سال هاست دیر کرده ام. *** خوش به حال تو که می پری! راستی چرا دوست قدیمی ات _ درخت را _ با خودت نمی بری؟ *** فکر می کنم توی آسمان جا برای یک درخت هست. هیچ کس در بزرگ باغ آفتاب را روی ما نبست. یا بیا و تکه ای از آسمان برای من بیار یا مرا ببر توی آسمان آبی ات بکار. *** خواب دیده ام دست های من آشیانه تو می شود. قطره قطره قلب کوچکم آب و دانه تو می شود. میوه ام: سیب سرخ آفتاب. برگ های تازه ام: ورق ورق نور ناب. *** خواب دیده ام شب، ستاره ها از تمام شاخه های من تاب می خورند. ریشه های تشنه ام توی حوض خانه خدا آب می خورند. *** من همیشه خواب دیده ام، ولی ... راستی ، هیچ فکر کرده ای یک درخت توی باغ آسمان چقدر دیدنی ست! ریشه های ما اگرچه گیر کرده است میوه های آرزو، ولی رسیدنی ست. عرفان نظرآهاری چشم هایش از سکوت
خط و خالش از غرور قلب سرخ و وحشی اش مثل شر و مثل شور * توی سینه ام نشسته است یک پلنگ سر به تو سرزمین او کجاست؟ کوه و جنگل و درخت ، کو؟ این قفس چقدر کوچک است جا برای این پلنگ نیست او که مثل کبک، خانه اش زیر برف و کنج تخته سنگ نیست پنجه می کشد به این قفس رو نمی دهد به هیچ کس او پر از دویدن است آرزوی او رفتن و به بیشه های آسمان رسیدن است * آی با توام ، نگاه کن امشب این پلنگ از دل شب، این شب سیاه جست می زند روی قله سپید ماه! عرفان نظر آهاری این فرشته ساده است و خط خطی ست
سر به زیر و یک کمی خجالتی ست بوی سیب می دهد ، لباس او دامنش حریر سبز و صورتی ست گوشواره هایش از ستاره است تاجش از شهاب سنگ قیمتی ست سرمه های نقطه چین چشم هاش ریزه هایی از طلاست ، زینتی ست تکه ای بهشت توی دستش است خنده های کوچکش قیامتی ست دشمنی همیشه در کمین اوست دشمنش، بد و حسود و لعنتی ست هاج و واج مانده روی این زمین او فرشته ای غریب و پاپتی ست * این فرشته راستش خود تویی قصه فرشته ات حکایتی ست عرفان نظرآهاری جز دلت که لازم است
هیچ چیز با خودت نمی بری نبر ولی از سفر که آمدی راه با خودت بیار راه های دور و سخت *** خسته ایم از این همه جاده های امن و راه های تخت *** می روی سفر برو، ولی زود بر نگرد مثل آن پرنده باش آن پرنده ای که عاقبت قله سپید صبح را فتح کرد. عرفان نظر آهاری قلب تو کبوتر است بال هایت از نسیم قلب من سیاه و سنگ قلب من شبیه ... بگذریم دور قلب من کشیده اند یک ردیف سیم خاردار پس تو احتیاط کن جلو نیا برو کنار! *** توی این جهان گنده ، هیچ کس با دلم رفیق نیست فکر می کنی چاره ی دلی که جوجه تیغی است، چیست؟ *** مثل یک گلوله جمع می شود جوجه تیغی دلم نیش می زند به روح نازکم تیغ های تیز مشکلم *** راستی تو جوجه تیغی دل مرا توی قلب خود راه می دهی؟ او گرسنه است و گمشده تو به او پناه می دهی؟ *** باورت نمی شود ولی جوجه تیغی دلم زود رام می شود تو فقط سلام کن *** تیغ های تند و تیز او با سلام تو تمام می شود. عرفان نظرآهاری [ دوشنبه 92/4/17 ] [ 9:9 عصر ] [ فاضل تقی پور ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |