سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ
اشعاری از مصطفی مستور - دنیای تربیت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
http://prim.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ

مرد جذامی حاشیه ی شهر

زل زده بود به زیباترین دختر شهر

**************************

می بویم گیسوانت را

تا فرشته ها حسودی کنند.

شانه می زنم موهایت را

تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا.

شعر می گویم برای تو

تا کلمات کیف کنند

مست شوند

بمیرند.

******************

همه ی فلسفه های پیچیده ی زیستن و معنا

از سکه افتادند، دیروز

وقتی

در حاشیه ی بعد از ظهر خسته ی یک شنبه

با انبوهی از تارهای طراوت و سادگی و عشق

دکمه ی پیراهنم را

گره می زدی.

***********************

در این هستی غم انگیز

وقتی حتی روشن کردن یک چراغ ساده ی «دوستت دارم»

کام زندگی را تلخ می کند

وقتی شنیدن دقیقه ای صدایِ بهشتی ات

زندگی را

تا مرزهای دوزخ

می لغزاند

دیگر نازنین من-

چه جای اندوه

چه جای اگر...

چه جای کاش...

- این حرف آخر نیست -

به ارتفاع ابدیت دوستت می دارم

حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه

از لذت گفتنش امتناع کنم.

*********************

خرمن گیسویت را نمی خواهم

و کمان ابرویت را

یا نرگس چشم

یا غنچه ی دهان

یا قامت سرو

یا لب لعل

و ماه صورتت را

نمی خواهم

آه، اگر چیزی هست برای رام کردن این اسبِ وحشیِ روح

صدایت صدایت صدایت

تنها صدایت از پشت تلفن راه دور.

**********************

دست خودشان نیست

وقتی از فرط معصومیت

با تابشی از جنس عشق

روح های ولگرد بعد از ظهر را

بر نیمکتی سنگی

کشتار می کنند

چشم هایت.

******************

دلم تنگ می شود، گاهی

برای حرف های معمولی

برای حرف های ساده

برای «چه هوای خوبی!» / «دیشب چه خوردی؟»

برای «راستی! ماندانا عروسی کرد.» / « شادی پسر زائید.» 

و چه قدر خسته ام از«چرا؟»

از «چه گونه!»

خسته ام از سؤال های سخت، پاسخ های پیچیده

از کلمات سنگین

فکرهای عمیق

پیچ های تند

نشانه های با معنا، بی معنا

دلم تنگ می شود، گاهی

برای

یک «دوستت دارم» ساده

دو «فنجان قهوه ی داغ»

سه «روز» تعطیلی در زمستان

چهار «خنده ی » بلند

و

پنج «انگشت» دوست داشتنی.

*******************

باز دیروز

شهرِ

دوازده ملیون و هفتصد و نود شش هزار و پانصد و چهل و سه نفری تهران

خالی بود؛

 

بس که در سفری.

****************

حرف که می زنی

من از هراس طوفان

زل می زنم به میز

به زیر سیگاری

به خودکاری

تا باد مرا نبرد به آسمان.

لبخند که می زنی

من

- عین هالوها-

زل می زنم به دست هات

به ساعت مچی طلایی ات

به آستین پیراهنت

تا فرو نروم در زمین.

دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرو رفته ای

در کلمه ای انگار

در عین

در شین

در قاف

در نقطه ها


[ پنج شنبه 92/6/21 ] [ 4:24 عصر ] [ فاضل تقی پور ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

این وبلاگ جهت درج مقالات علمی وتربیتی آماده شده است
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 62111


کاربردی ترین کدهای وبلاگ نویسان

آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس

دریافت کد آپلود سنتر

آپلود عکس

آپلود عکس